تراوش های ذهن یک مشاور

«خواننده عزیز، کپی برداری از مطالب صرفا با ذکر منبع یا لینک مستقیم مجاز می باشد.»

تراوش های ذهن یک مشاور

«خواننده عزیز، کپی برداری از مطالب صرفا با ذکر منبع یا لینک مستقیم مجاز می باشد.»

چه خبر؟ از عقلانیت چه خبر؟

چقدر خوب است که در زندگی همه چیز تحت کنترل ما آدمها نیست و کارها همیشه آن جوری که ما دلمان می خواهد پیش نمی رود. چقدر باید سپاسگذار باشیم که خیلی از نیت های ما در دنیای بیرون محقق نمی شود و به همه خواسته ها و آرزوهایمان دست پیدا نمی کنیم. خلاصه که  مایه خوشبختی است که اداره کائنات به ما سپرده نشده! اگر بپرسید چرا، می گویم، به هزار و یک دلیل روشن که فعلا برای اثبات حرفم یکی از آنها کافی است.

اکثر ما آدم ها خیلی بیشتر از آن چیزی که خودمان تصورش را داریم براساس هیجانات و احساساتی زندگی می کنیم که پشتوانه عقلانی و منطقی ندارند. باوجود اینکه کسی را نمی توان پیدا کرد که در مورد رفتارهایش ادعای عقلانیت نکند اما معمولا انواع و اقسام هیجانات سطحی یا عمیق درونی مان هستند که- اغلب ناآگاهانه - در طول شبانه روز کنش ها و واکنش های ما را شکل می دهند. فقط محض نمونه به این مثال ها توجه کنید.

چیزی را دست کسی می بینیم و دلمان می خواهدش؛ کسی درباره چیزی که خودمان داریم حرف ناجوری می زند و متوجه می شویم که آن را دیگر مثل قبل نمی خواهیمش؛ بعد از کلی بررسی تصمیم به انجام کاری می گیریم اما یکباره یک ترس نامعلوم به سراغمان می آید و از انجامش منصرف می شویم؛ مسیری را که قبلا رفته ایم و سر از مقصدی درنیاورده ایم ادامه می دهیم فقط به این دلیل که آشناست و احساس امنیت می دهد و راه تازه ای را امتحان نمی کنیم چون ناآشنا و ترسناک است؛ اشتباهی را که قبلا مرتکب شدیم و ضررش را دیدیم به دلیل اینکه دل کسی را به دست بیاوریم به سادگی دوباره تکرار می کنیم؛ آدم های دور و برمان را یکی یکی از خودمان دور می کنیم چون محبتی که انتظارش را داریم از آنها دریافت نمی کنیم؛ چشممان را بر روی خیلی از خوبی ها و نعمت ها می بندیم چون ما را آنطور که باید هیجان زده نمی کنند؛ بعضی وقت ها به خاطر شانسی که غیرمنتظره به سراغمان آمده مضطرب می شویم چون اصلا از غافلگیر شدن خوشمان نمی آید؛ گاهی در عرض یک چشم به هم زدن حال خوبمان به احساس ناامیدی و افسردگی تبدیل می شود چون قبلش یاد آرزویی افتاده ایم که محقق نشده یا دعایی که هنوز برآورده نشده؛ یکباره محبتی را از عزیزترین کسمان دریغ می کنیم چون یادمان میافتد چند وقت پیش رفتاری کرد که باعث رنجشمان شد؛ بعضی وقت ها حاضر می شویم به سادگی قید اخلاق و ادب را بزنیم چون مزاحم لذتی شده اند که دوست نداریم از دستش بدهیم...

شکی در این نیست که آدمیزاد به احساس و عواطفش زنده است و  همیشه رد یک احساس را پشت هر حرکت او می توان دید. اما نکته اینجاست که باید ببینیم آن احساس، برآمده از چه فکر و منطقی است؟ آیا نگرشی که موجب این هیجان شده یا آن را تقویت کرده است، نگرشی عقلانی و قابل دفاع است؟ آیا در لحظه ای که دچار احساس خاصی می شویم از آنچه به طور درونی در حال وقوع است واقعا آگاه هستیم؟ آیا الگوهای هیجانی تکراری و ثابت خود را که غالبا منشأ رفتارهایمان می شود، می شناسیم؟

واقعیت این است که باید خواستن ها و نخواستن ها، دلم می خواهد ها و دلم نمی خواهد ها و همه فعل و انفعالات هیجانی خود را تا حد امکان در سطح آگاهی و هوشیاری نگه داریم تا دنیایی که برای خود می سازیم یا آرزوی ساختنش را داریم چیزی نشود که روز دیگری بخواهیم از آن فرار کنیم یا آه حسرت بکشیم که ای کاش خدا هرگز اختیار انتخاب کردن به من نمی داد!!            

نظرات 2 + ارسال نظر
زینب چهارشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:20 ب.ظ http://blog.haminaa.com

واقعا در لحظه کنترل این احساسات و منطقی به جلو رفتن سخت است...همیشه بعد از یک اتفاق است که ادم متوجه میشود چقدر احساساتی رفتار کرده است و پشیمانی گریبانگیرش می شود...مرسی بابت مطلب مفیدت

ناقابله

علی شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:25 ب.ظ

سلام
مطلب خوبی بود.فقط فاصله سطرها خبلی کمه و خوندن مشکل میکنه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد