تراوش های ذهن یک مشاور

«خواننده عزیز، کپی برداری از مطالب صرفا با ذکر منبع یا لینک مستقیم مجاز می باشد.»

تراوش های ذهن یک مشاور

«خواننده عزیز، کپی برداری از مطالب صرفا با ذکر منبع یا لینک مستقیم مجاز می باشد.»

حقیقت و واقعیت

 

شاید تا به حال به این نکته فکر کرده باشید که خیلی از مردم آنقدرها که وانمود می کنند شاد نیستند و زندگی رضایت بخشی ندارند اما در ظاهر طوری رفتار می کنند که انگار حال و روزشان خیلی بهتر از بقیه است. اینکه چرا آنها سعی می کنند ما در موردشان چنین تصوری داشته باشیم یک حرف است و اینکه چرا ما دائما دچار چنین تصوراتی می شویم بحث دیگری است... 

 

برای من بارها پیش آمده بعد از پایان جلسه مشاوره و خارج شدن مراجعم از اتاق این فکر از ذهنم گذشته که: " اگر این شخص وضعیت عمومی زندگی خودش را در معرض دید و اطلاع سایرین قرار بدهد و فقط چیزهایی را پنهان کند که به مشاورش می گوید ممکن است کسی باور کند که این آدم احساس خوشبختی نمی کند؟" و به خودم پاسخ داده ام که: "جز تعداد کمی، بقیه مردم او را حتما خوشبخت می دانند." به نظر شما چرا چنین است؟ 

 

حالا می خواهم جای شخصیت های قصه را عوض کنید. شما همان شخصی هستید که فقط کسی مثل مشاورتان می تواند بفهمد که احساس خوشبختی نمی کنید اما بقیه تصور دیگری درباره شما دارند. فکر می کنید چرا مردم به احساس واقعی شما توجهی ندارند و اوضاع زندگی شما را خیلی خوب ارزیابی می کنند؟ 

 

و سوال آخر: می دانید ذهن شما برای ارزیابی و قضاوت کردن درباره زندگی مردم و خوشبخت بودن یا نبودن دیگران براساس چه الگویی عمل می کند؟ 

 

اگر قرار باشد روزهایمان یکی پس از دیگری بگذرد و ما بی توجه به خطاهای شناختی ای از این دست به زندگی ادامه بدهیم و این موضوع را به طور عمیق درک نکنیم که دائما در معرض تاثیرات منفی چنین خطاهایی هستیم هیچ وقت برای پایان دادن به آنها کاری نخواهیم کرد. برعکس اگر نسبت به آنها حساس بشویم اولا، می توانیم آثار مخرب و زنجیره وار این خطاها را در زندگی مان رصد کنیم و ثانیا، به قصد بالاتر بردن سطح رشد و عقلانیت خود و دور شدن از چنین تله هایی قدمی برداریم. 

 

مگر نه این است که ما آدم ها برمبنای نوع درکمان از جهان هستی و محیط زندگی و واکنش دادن به واقعیت هایی که توسط ما درک میشود عمرمان را سپری می کنیم؛ پس چرا نباید بیشتر از اینها به درستی و نادرستی برداشت های خود اهمیت بدهیم و حداقل شده برای یک بار به مرور مشکلاتی بپردازیم که تا امروز به خاطر خطای شناخت خود دچارشان شده ایم و شاید بعد از گرفتار شدن برای لحظاتی هم آهی از سر یک هوشیاری کوتاه و گذرا کشیده ایم. اما چه بسا به آهی بسنده کرده ایم و دوباره روز از نو و در دامی مشابه افتادن از نو! اشتباه نکنید قرار نیست همیشه این دام ها خیلی بزرگ باشند گاهی مجموعه به هم پیوسته ای از اشتباهات کوچک دوره ای بزرگ از زندگی ما را شکل می دهد.  

     

دوست دارم بارها و بارها درباره انواع خطاهای شناختی که دامنگیرشان هستیم بنویسم و به اندیشیدن بیشتر پیرامون آنها دعوتتان کنم. 

به امید حق...         

نظرات 4 + ارسال نظر
رضا نجفی یکشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:27 ب.ظ

کم کم سطح بحث و گفتگو ها داره بالاتر میره!سوالات سخت شدن اما خب جالبه من که دارم استفاده میکنم

-در مورد سوال اول برداشت شما درسته اما
زندگی خصوصی هر آدمی به خودش مربوطه(منظورم اینه که تمامی مسئولیت ها به خودش بر میگرده)اما حقیقت اینه که ما داریم زندگی میکنیم و مشکلات جزئی جدا نشدنی این مبحث زندگی محسوب میشن و دقیقا هم به این دلیل به وجود میان،در برخورد با آدم ها،اتفاقات مختلف زندگی و ....

اینکه یک آدم بخواد مشکلاتش رو همه جا مطرح کنه خوب نیست و اینکه بخواد تو خودش نگه داره هم خوب نیست
چه خوبه که اگه مشکل رفتاری و شخصیتی داره با یک شخص با تجربه و آگاه که معمولا مشاور ها هستن صحبت کنه
اگر با یک شخص مشکلی داره با همون شخص منطقی و درست صحبت کنه و مشکل رو حل کنه
در مورد هر موضوع با شخص مربوطه صحبت بکنه

اینکه حال آدم خوب باشه اما فتوشاپ باشه خوب نیست!

-اما در مورد سوال دوم این که بگیم؛
"فکر می کنید چرا مردم به احساس واقعی شما توجهی ندارند و اوضاع زندگی شما را خیلی خوب ارزیابی می کنند؟ "

به نظر من صحیح نیست،باید این احساس توجه اونا رو نسبت به خودمون جلب کنیم باید اوضاع واقعی ما رو بدونن که متقابلا بتونن رفتار هاشون رو با ما طوری تنظیم کنن که کمک بکنه بهمون
امــــــا
شما کلی گفتید "مردم" در حالی که باید دسته بندی کرد به نظر من،بسته به میزان و نوع رابطه باید انتظار داشته باشیم و باید از ما خبر داشته باشند
رابطه ی دوتا همکار،دوتا دوست،یه زن و شوهر و همگی اینها باید از لحاظ میزان توجه و مطالبی که باید بهش توجه کرد فرق داره یک همکار لازم نیست بدونه من الان با خانواده ام مشکل دارم پس لازم نیست که من انتظار خاصی در محل کار ازش داشته باشم،اونجا فقط باید کارم رو بکنم،به مثال های دیگر من توجه کنید
برای مثال هنگام رانندگی در خیابان در حالی که عجله داریم نباید این انتظار رو داشته باشیم که همه به ما راه بدهند اینجا قانون و حق و حقوقات شهروندی بر انتظار ما تقدم دارند.
اما در مثال بعد میخوام رابطه ی دوتا دوست رو بگم
دوتا دوست اگر لازمه همواره باید از حال هم با خبر باشند حتی به صورت زورانه،شاید لحظه به لحظه تا بتونن نحوه ی برخورد صحیح با هم رو در همان زمان بدونن و داشته باشند
اگر من ندونم دوست من مشکلی داره نمیتونم درکش کنم و یا توی اون بازه ی زمانی برخورد صحیح رو باهاش بکنم
من وظیفه دارم بپرسم و دوست هم باید بگه!؟

-و در مورد سوال آخر هم میگم که:
آدم ها همون طور که خودشون فکر میکنن،برداشت و قضاوت میکنن!!!
اگر تفکرات و اعتقادات خاص خودشون رو دارن افرادی رو هم که همینطور هستن میتونن بپذیرن
اگر شخصیت و احترام رو در این میدونن که وقتی یک ملاقات رسمی دارن،لباس رسمی بپوشن،ادکلن مناسب بزنن،متقابلا افراد اینگونه رو هم قبول دارن
اگر خودشون وقتی عصبانی هستند بی حوصله تر و اشتباه عمل میکنن گاها در برخورد با آدم هایی که همچین حس و حالی دارند سریعا میتونن درد طرف رو بفهمن و درکش کنن
همون معیار های خوشبختی که برای خودشون دارن برای قضاوت در مورد دیگران هم به کار میبرن
اینها اشتباه نیست اما کاملا درست هم نیست
من فکر میکنم باید یه دسته معیارهای عمومی و خصوصی در مورد این داشته باشیم من اینجوری قضاوت میکنم:
معیار های خصوصی اینه که
هر فرد در همون جایگاهی که هست و میدونه باید باشه کافیه که احساس خوشبختی بکنه،اینجا نظر ما مهم نیست
و معیار های عمومی هم اینه که
خوشبختی و سعادت آدم ها،زندگی خوب و همگی اینها در گرو اینه که چه میزان تو جامعه عزت و احترام دارن و نظر کلی مردم در موردشون چطوریه....

یا علی

اینطور که پیداست سعیم در مختصرگویی مشکل ساز شده و ذهن شما به خطا رفته. پس هم باید از این بابت عذرخواهی کنم و هم توضیح بدم تا مطلب برای شما و احیانا بقیه خوانندگان روشن بشه.

قصدم از طرح این پرسش که "می دانید ذهن شما برای ارزیابی و قضاوت کردن درباره زندگی مردم و خوشبخت بودن یا نبودن دیگران براساس چه الگویی عمل می کند؟" با توجه به مقدمات قبلی صرفا طرح یکی از خطاهای شناختی بود و نه چیز دیگری.
در مثال بالا هم آن مراجع فرضی خودش از زندگیش رضایت ندارد در حالی که دیگران درباره اش اینطور فکر نمی کنند و او را خوشبخت می پندارند.

توجه بفرمایید که در این یادداشت خواستم تلنگری زده باشم درباره برداشت های سطحی از موضوعات که نوعی "خطای شناختی" است و یکی از انواع خطاهای شناختی انسانها.
و به عنوان نمونه به مثال شایعی پرداختم که خوشبخت پنداشتن دیگران و مقایسه کردن زندگی خود با آنهاست در صورتی که چه بسا خود آن شخص هم به قول معروف حسرت داشتن زندگی من یا دیگری را می خورد.

پس نکاتی که مطرح کردید کاملا خارج از این موضوع بود. به هرحال متشکرم

رضا نجفی دوشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:04 ق.ظ


یک بار دیگه مطلب رو خوندم اما با اینبار با این دیدگاه-درسته موضوع رو من درست متوجه نشدم
اما جواب های خودم رو هم خوندم دوباره
باز هم ممنون

اعتدالی شنبه 3 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:31 ق.ظ

سلام.
به زبون غیرتخصصی: مرغ همسایه غازه!

سلام
بله درسته. و باید تحلیل کنیم که چرا مرغ همسایه را غاز می بینیم و احتمالا غاز خودمون را مرغ!

iranianislamicmba جمعه 3 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:59 ق.ظ

من اصلا حرف دیگه ای دارم.اونم اینه که چه لزومی داره به غاز یا مرغ یا هرچیز دیگه همسایه نگاه کنیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟(شاید ناشی از اینه که ما ایرانیا همش به کار همدیگه کار داریم.کمتر کسی تو این مملکته که والدینش اونو با کسی مقایسه نکرده باشن
دوما من اعتقاد دارم مشکل از اینجاست که طرف نفهمیده که اون غازه باطنش مرغه
ثالثا بنظر من از مهمترین دلایل این ویژگی اینه که طرف تو اون زمینه لذت بردن غاز و خوشی و همه این داستانا دقیقا مثل همسایه فک میکنه و اگر هم جای همسایه باشه همون کارها رو انجام میده و بهمون مشکلات برمیخوره(مشکاتی که بخاطرش همسایه میره پیش مشاور
رابعا:توضیح ثالثا:یعنی مثلا همسایه به یه چیزی اعتیاد داره(منظورم فقط مواد نیست.کسی که خدای واقعی عالم رو نمیپرسته به یه چیزی اعتیاد پیدا میکنه مثل شهرت و...) بر منکرش لعنت که لذت هم داره اما همراهش یه جهنم هایی هم به دنبال داره که طرف هر چی میره توش از لذت کم و به جهنمش اضافه میشه(بنظر من لذت و جهنم دو عضو جدایی ناپذیرند ولذته همومن جهنمس)بعد طرف هم نگاه میکنه میگه عجب نکنه این چیزی که طرف بهش اعتیاد داره چیز خوبیه.که این ناشی از اینه که طرف هنوز به خوبی و بدی اون کار واقف نیست
خامسا:این ایرادی نیست که کسی خوبی و بدی کاری رو ندونه مهم اینه که رشد کنه وبا هر عقیده ای که کسب کرده در مسیر حرکت کنه اما وفتی عقیده هاش درست در نیومد و خورد به بن بست اتفاقاتی میفته که تو بعد خامسا میگم
بعد خامسا(نرسیدن سطح عربیک):اره وقتی رسید ته خط یا مثل بچه ادم با یه غلط کردن ساده زندگی خودشو به بهشت تبدیل میکنه و منیت بخرج نمیده .یا اینکه لجاجت میکنه و غرور رو زیرپا نمیذاره و ...هی پیش میره تا بیشعور بیشعور میشره(حالا بیشعوری از چه نظر داستان خودشو داره)
خب طبیعیه کسی که تو مسیر اشتباهیه و لجاجت هم بخرج میده از زندگی کیف نمیبره
این ادم میبینه که بقیه دارن از زندگی کیف میکنن اما خودش....
پس چون لجاجت داره و از جریان طبیعی زندگی داره خارج میشه و جلوی دیگران که دارن رشد میکنن و کیف میکنن احساس کمبود میکنه.لذتهای ناچیز خودشو بزرگ جلوه میده تا هم دیگرانهم مثل خودش بشن و از زندگی کیف نبرن وهم همدرد داشته باشه و هم استرس ها اظطراب ها و مشکلات روحیشو پشت بزرگنمایی لذات پنهان کنه
کلا اون کسی که مرغ همسایه رو غاز میبینه.خودش میخواد غاز ببینه وگرنه غاز نیست.حالا چرا غاز میبینه باید ببینه تو زندگی دنبال چیه(چه خدایی رو میپرسته.خدایی که میپرسته همونیه که داره به سمتش میره.همونیه که طرز فکرشو تشکیل داده کلا هرخدایی که میپرستیم به سمتی پیش میریم که همون خدا بشیم)
بنظرم ریشه همه اینا اینه که کلا باید بفهمیم که دنبال حقیقت باشیم
و برای ماها که کار فکری میکنیم باید ابتدا کتاب های ابتدایی منطق بخونیم و سپس کتاب های مغالطه
در پناه خدای واقعی عالم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد