تراوش های ذهن یک مشاور

«خواننده عزیز، کپی برداری از مطالب صرفا با ذکر منبع یا لینک مستقیم مجاز می باشد.»

تراوش های ذهن یک مشاور

«خواننده عزیز، کپی برداری از مطالب صرفا با ذکر منبع یا لینک مستقیم مجاز می باشد.»

معجزه عشق!

قدیمی ها بیراه نگفته اند که «عشق معجزه می کند!»  افتادن در یک رابطه عاشقانه می تواند هر فردی را از واقعیت های تلخ و آزاردهنده زندگی اش دور و دنیا را به کام او شیرین کند،البته تا مدتی! حتی اگر این واقعیت های دردناک٬ درونی و مربوط به مسائل روانی و شخصیتی او باشند. مثلا آدم افسرده ای را می بینیم که بعد از عاشق شدن شبیه یک فرد سالم، باانگیزه و پویا رفتار می کند. اگر بپرسید مدت این دوره چقدر است باید گفت پاسخ این سوال بسته به عوامل گوناگون و در افراد مختلف، کاملا متفاوت است و در بیشترین حدش به یک تا دو سال هم می رسد (بنا به تجربه). 

 

فرآیندشناسی این اتفاق جالب و شگفت انگیز و اینکه چطور احساس عشق منجر به این نتیجه می شود بحث های فیزیولوژیک و نورولوژیک مفصلی دارد که قصدم پرداختن به آنها نیست و اگر علاقمند هستید می توانید در منابع مربوطه آن را جستجو کنید. اما این طور که پیداست و داستان های مکتوب و غیر مکتوب جهان نشان می دهند بشر از قدیم الایام مجذوب و شیفته این قطعه از داستان عشق بوده است؛ شادکامی و سرمستی فراوان انسان عاشق

 

در اینجا بنا ندارم کاری به کار این واقعیت لذت بخش و رومانتیک داشته باشم و دست به نقد آن بزنم(عاشق پیشه ها اصلا نگران نشوند) بهانه این نوشته من دیدگاه نادرستی است که هم در گذشته و هم در زمان ما رایج بوده و هست و سبب شده این سرمایه نهفته در عشق به وسیله ما آدم های عجول و راحت طلب به بدترین شکل به کار گرفته شود و زندگی های زیادی را تباه کند. منظور من دیدگاهی است که راه حل مشکلات انسان را در عاشق شدن و ازدواج با معشوق می بیند. 

 

طبق این دیدگاه کسی که زندگی و شخصیت آشفته و نابسامانی دارد می بایست برای بهبود اوضاع خودش از این خاصیت عشق و رابطه عاشقانه حداکثر استفاده را بکند. لذا چنین شخصی با این تصور که برای سر و سامان دادن به خود فقط جای یک معشوق در زندگی اش خالی است با ذوق و شوق فراوان به دنبال این گمشده (یا فرشته نجات خود) می گردد تا در نهایت با او ازدواج کند و در نتیجه خود به خود ورق زندگی برگردد و برای همیشه روی خوشش را به او نشان دهد. 

  

حتما شما هم مثل من دیده یا شنیده اید شخصی که حال و روز پریشانش هم خود و هم اطرافیانش را کلافه کرده و به ستوه آورده مورد نصیحت مشفقانه بزرگتری قرار گرفته است که: "با کسی که دوستش داری ازدواج کن آن وقت می بینی که چطور همه چیز درست می شود!" ممکن است این شخص ناصح کاملا عادتی و عوامانه این حرف را بزند اما بدون شک این فکر پیشینه و مبنایی دارد که همان خاصیت افسانه ای عشق است.  

 

کافی است کمی دقت کنید تا متوجه شوید از اول تا آخر چنین داستانی براساس یک پیرنگ آشنا و قدیمی شکل می گیرد: «جوانی برای نجات از سرگشتگی و بی سروسامانی اش عاشق کسی می شود و مدتی را در آرزوی وصل او سپری می کند و در آخر هم به وصل او نایل شده و به عقد ازدواج او درمی آید...» شاید اگر آخر قصه را به دست پرنده خیالمان بسپاریم دوست داشته باشد قصه را جوری تمام کند که لذت بخش تر،شادتر و رؤیایی تر است. اما ذهن واقع گرا  جور دیگری می بیند و پایان غم انگیزی را برای چنین داستانی تصور می کند. 

 

 

نقطه پایان این داستان همان نقطه آغاز حرف نگارنده است. پس به قول مجری های تلویزیون با ما باشید...   

نظرات 1 + ارسال نظر
احمد یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 05:00 ب.ظ

اشتباهی که شما در مورد عشق به آن اشاره کرده اید شاید بر گردد به این که یک عشق اسطوره ای داریم که در ادبیاتمان به وفور از آن گفته شده است و یک عشق زمینی واقعی.
عشق اسطوره ای همان است که فرهاد را کوه کن می کند. این عشق یک معشوق اسطوره ای هم می خواهد اما ما آدمهای معمولی هستیم نه اسطوره ای و کامل و بدون توجه به این نکته و با خلط موضوع، آثار عشق اسطوره ای را به عشق واقعی تعمیم می دهیم که البته درست نیست.
نکته دیگر بی برنامگی ما آدمهاست که تا اجبار بالای سرمان نباشد حرکتی نمی کنیم بر این اساس قدیمی ها یک جوان را در برابر مسئولیت زندگی قرار می دادند تا بر اثر مسئولیت زندگی ( اجبار) حرکت کند. پایان این راه در اکثر موارد مشابه بقیه است. یک رونوشت از زندگی دیگران.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد