تراوش های ذهن یک مشاور

«خواننده عزیز، کپی برداری از مطالب صرفا با ذکر منبع یا لینک مستقیم مجاز می باشد.»

تراوش های ذهن یک مشاور

«خواننده عزیز، کپی برداری از مطالب صرفا با ذکر منبع یا لینک مستقیم مجاز می باشد.»

کار هرکس نیست...عشق ورزیدن!

شاید شما هم دیده باشید که چطور خیلی از مردم با شنیدن خبر به هم رسیدن دو جوان واکنش هایی از روی هیجان نشان می دهند و ممکن است در حالی که عده ای از این اتفاق با خوشحالی یاد می کنند عده دیگری اظهار تاسف کنند و هیچ کدام هم دلیل روشن و واقع بینانه ای برای ابراز احساسات خودشان ارائه نکنند. بدتر از همه اینکه گاه این رفتار هیجانی و ناآگاهانه از طرف کسانی صورت می گیرد که تاثیر مستقیمی بر روی این دو نفر و تصمیم گیری آنها دارند مثل پدر و مادر، خواهر، برادر، سایر خویشاوندان و دوستان

 

اما اگر دقیق و اصولی به این موضوع فکر کنید می بینید که پدیده برقرار شدن رابطه عاشقانه بین دو شخص و در نهایت ازدواج آنها همانطور که می تواند اتفاقی خوب و امیدبخش تلقی شود ممکن است حادثه ای نامیمون و نگران کننده باشد. ستودن یا ملامت کردن عشق و پیوندی که بر مبنای آن صورت گرفته است بدون در نظر گرفتن مؤلفه های تشکیل دهنده آن کاری بیهوده بلکه مضر و آسیب زا است. و اصلی ترین این مؤلفه ها خود مرد و زنی هستند که به یکدیگر علاقمند شده و به پشتوانه این دلبستگی زیر بار تعهد ازدواج رفته اند.

 

در این رابطه در مطلب قبلی مقدمه مهمی را مطرح کردم درباره دیدگاهی که عشق و ازدواج را راه حل مشکلات فردی می بیند و شخصی را که به دلایل مختلف زندگی آشفته و ناآرامی دارد به شوق متحول شدن و به اصطلاح سر و سامان گرفتن به ازدواج سوق می دهد. شاید خود شما هم دانسته یا ندانسته از پیروان این طرز فکر باشید. در این صورت امیدوار هستم این چند خطی که می خوانید برای خودتان یا نزدیکان و دوستانتان مفید باشد. به ویژه اگر برای آنها در جایگاه پدر و مادر یا دوست و مشاور هستید.

 

فرد در صورتی می تواند خواهان عشق ورزی و برقراری زندگی مشترک پایدار با همسر مورد علاقه اش باشدکه پیش از هرچیز در زندگی فردی و «رابطه با خود» در سطح قابل قبولی از بلوغ و سلامت روانی و شخصیتی باشد. اصولا زیر بنای یک رابطه انسانی دوسویه مطمئن و مستحکم آن هم از نوع پیوند زناشویی مستلزم آن است که هر یک از دو طرف رابطه پیش از آنکه متعهد ایجاد یک زندگی مشترک موفق با دیگری شود به خوبی از عهده تعهد زندگی شخصی خود برآمده باشد. اما متاسفانه وقتی پای عشق و ازدواج به میان می آید می بینیم که معمولا افراد به هر چیزی فکر می کنند غیر از بلوغ فردی و عاطفی دو جوان و صلاحیت های درونی و نه بیرونی و ظاهری آنها. فکر می کنم تجربه های فراوان گفتگو با همسران جوان (و البته گاهی غیر جوان) به عنوان گواه من برای این ادعا کافی باشد. اما مطمئن هستم پیدا کردن این نمونه ها برای شما هم کار چندان دشواری نیست به شرط اینکه با توجه بیشتری به اطرافتان نگاه کنید و راز عدم موفقیت کسانی که زندگی مشترک رضایت بخشی ندارند را عمیق تر بررسی کنید.

 

اگر بپذیریم که در بیشتر –اگر نگویم قریب به اتفاق- موارد وضعیت به هم ریخته و نابسامان انسان در زندگی روزمره بیش از هر چیز معلول آشفتگی های درونی اوست، به نظر شما چطور ممکن است با وارد شدن فردی با این ویژگی به زندگی مشترک مشکلات و شرایط بی ثبات او بهبود پیدا کند؟ چگونه رابطه با معشوق و همسر تازه و تکیه به دلبستگی و علاقه او به رفع مسائلی کمک می کند که حالا دیگر پایشان به زندگی جدید هم باز شده است؟ مگر چه قدرت ماورایی ای در همسری وجود دارد که خود او هم در انتظار تکیه کردن به قابلیت های همسرش به ازدواج با او درآمده است؟!!

 

در این زمینه واقعیت هایی در زندگی انسانی وجود دارند که اگر آنها را نادیده بگیریم جبران این کوتاهی بسیار دشوار خواهد بود. پس صمیمانه به شما دوست عزیزی که قرار است بعد از این در معرض چنین آزمونی قرار بگیرید -چه در جایگاه کسی که شریک زندگی اش را انتخاب می کند و چه به عنوان کسی که مورد انتخاب واقع می شود- توصیه می کنم حتما به این موضوع توجه کنید که: معمولا افرادی که وضعیت ناپایدار و آشفته ای دارند از خودپنداره خوبی برخوردار نیستند و خود را چندان دوست ندارند. و فردی که به هر دلیل خویشتن پذیری و خودپنداره ضعیفی دارد خواه ناخواه توان کافی برای پذیرش دیگری و عشق ورزی حقیقی را نخواهد داشت. لذا نمی توان از چنین فردی انتظار داشت که شریک زندگی اش را خالصانه و بی توقع دوست بدارد. یا از سر مهربانی خوبی های او را کوچک و بدی هایش را بزرگ نبیند. چرا که این مهارت را حتی درباره خودش کسب نکرده و در این کار ورزیده نشده است. انسان فقط قادر به بخشیدن چیزهایی است که دارد و نه چیزهایی که ندارد. البته دقت کنید که برای قضاوت کردن درباره خودپنداره خود یا طرف مقابل فریب رفتارهای نمایشی غلط انداز و غیرواقعی را هم نباید خورد. خودباوری و خویشتن پذیری واقعی همیشه توام با آرامش، شادی و طمأنینه است. در غیر این صورت فقط تظاهراتی موقتی و ناپایدار است.

 

می دانم که با این چند خط نتوانسته ام حق چنین مطلب مهمی را ادا کنم و حرف های زیادی در ذهنم داشتم که فعلا آنها را ناگفته رها کردم. با این وجود امیدوارم همین اشاره کوتاه به کار بیاید و حتی شده یک نفر از جمعیت کسانی که بنای زندگی مشترک خود را روی این بستر فکری سست و نامطمئن بنا می کنند، کم شود.

نظرات 3 + ارسال نظر
فرهادی جمعه 24 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:27 ق.ظ http://blog.haminaa.com

خیلی خوب بود
مرسی

رضا جمعه 24 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:57 ق.ظ

با سلام
به مبحث خیلی مهمی اشاره کردید
همین طورکه گفتید حرف های زیادی هست
و خوبه که رعایت ترتیب رو کردید و در مرحله ی اول به این نکته پرداختید
قطعا نکات زیادی هنوز برای بررسی باقی مانده است.
با تشکر

پیام سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 03:15 ب.ظ

دقیقا همون مشکلی هست که آخرین بار باهم صحبت کردیم راجع بهش. اما شاید به این دقیقی و روشنی به موضوع اشاره نشد. فکر میکنم مشکل اساسی در مورد خودم دقیقا این قسمت باشه:

"معمولا افرادی که وضعیت ناپایدار و آشفته ای دارند از خودپنداره خوبی برخوردار نیستند و خود را چندان دوست ندارند. و فردی که به هر دلیل خویشتن پذیری و خودپنداره ضعیفی دارد خواه ناخواه توان کافی برای پذیرش دیگری و عشق ورزی حقیقی را نخواهد داشت. لذا نمی توان از چنین فردی انتظار داشت که شریک زندگی اش را خالصانه و بی توقع دوست بدارد. یا از سر مهربانی خوبی های او را کوچک و بدی هایش را بزرگ نبیند. چرا که این مهارت را حتی درباره خودش کسب نکرده و در این کار ورزیده نشده است. انسان فقط قادر به بخشیدن چیزهایی است که دارد و نه چیزهایی که ندارد. "


هرچند که اختصاصا در مورد ازدواج این بحث رو مطرح کردید اما به نظرم این قسمتی که اشاره کردم کاملا در مورد هر نوع ارتباط انسانی و اجتماعی می تونه تاثیر گذار باشه و حتی رابطه انسان با خودش.

اما راه حل؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد