تراوش های ذهن یک مشاور

«خواننده عزیز، کپی برداری از مطالب صرفا با ذکر منبع یا لینک مستقیم مجاز می باشد.»

تراوش های ذهن یک مشاور

«خواننده عزیز، کپی برداری از مطالب صرفا با ذکر منبع یا لینک مستقیم مجاز می باشد.»

گوش هایمان از رگبار صدا کر شده است

یک جمع چهار، پنج نفره را تصور کنید که دور هم نشسته اند در حالی که همه آنها در آن واحد دارند با صدای بلند حرف می زنند. سر و صدا و بلبشویی که ایجاد شده و گاهی به فریاد زدن شبیه می شود، صورت هایی که به امید پیدا کردن شنونده ای در هر لحظه به سمتی می گردند در حالی که نمی توانند در هیچ وضعیتی ثابت بمانند و آرام بگیرند، چهره هایی که هر لحظه نشانه بی تابی و کلافگی بیشتر و بیشتر بر آنها نمایان می شود و تصور کنید همچنان این افراد مشغول حرف زدن هستند...

حکایت دنیای امروز ما حکایت این چند نفر است. دنیای ما پر از صداست هر صدایی که فکرش را بکنیم. دنیای ما پر از حرف و حدیث است از هر نوعی که تصورش را بکنیم. دنیای ما لب به لب شده از پیام  ها و پیامک ها و فرستنده های پیشرفته ای که کمک می کنند حتی یک پیام هم از دست کسی نرود. دنیای ما اما خالی شده از ارتباط. دنیا انگار هرچه از صداهای جور واجور پرتر می شود از ارتباط خالی و خالی تر می شود. چرا که، ارتباط دست آورد سکوت و توجه و تمرکز است و سروصدا مجالی برای سکوت و توجه باقی نمی گذارد. در این دنیای پر از همهمه ما آدم ها روز به روز بیشتر از قبل با معنای ارتباط بیگانه می شویم و چون بی ارتباط شدن همان تنها شدن است و همه از تنهایی گریزانیم پس در عوض یا صدایمان را بلندتر می کنیم یا پیامهایمان را تکرار می کنیم تا بلکه این بار شنیده شویم. پیام ها نیاز به شنیده شدن دارند نه فریاد شدن و نه تکرار شدن. در گذشته ای نه چندان دور خانه هایمان از غوغای بیرون دورتر بودند اما حالا رسانه ها به خوبی از عهده یکسان سازی محیط زندگی مان برآمده اند. خانه هم دیگر پر از صداست. به صداها عادت کرده ایم. مزاحمتشان را دیگر احساس نمی کنیم. نمی توانیم تصور کنیم سکوت چه طعمی دارد و اگر باشد بین ما آدمها ارتباط ایجاد خواهد شد. و اگر ارتباط ایجاد شود هر پیامی که فرستاده می شود به گیرنده مشخصی می رسد. کسی که با رغبت و توجه به آنچه گفته می شود گوش می دهد و محصول شنیدنش را به گوینده ای که حالا دیگر برای شنیدن سکوت کرده است، بازخورد می دهد. این یک چرخه ارتباطی سالم و انسانی است، ارتباطی کاملا دوجانبه که فقط و فقط از ما آدمها برمی آید و از هیچ رسانه ای ساخته نیست. نیروی خارق العاده ای در درون ما انسانها ذخیره شده است که تا زمانی که خلوت و سکوتی فراهم نکنیم و به لطف آن گوش هایمان به خوب شنیدن و ذهنمان به درک کردن شنیده ها توانا نشود این نیرو  همچنان غیرفعال خواهد ماند و ما همچنان برای تنها بودن و تنها ماندنمان سوگواری خواهیم کرد.    

الهی به امید تو...

از اولین باری که یکی از دانش آموزانم از من آدرس وبلاگ نداشته ام را پرسید سالها می گذرد و من در این مدت با وجود اینکه واقعا دوست داشتم به خواست همه کسانی که  از من خواسته اند یادداشت بنویسم احترام بگذارم و دست به کار شوم اما به دلایل مختلف نمی شد که نمی شد تا اینکه چند روز پیش این طلسم شکست و من بالاخره متقاعد شدم که باید چنین وبلاگی راه بیفتد. 

حالا که دارم اولین یادداشتم را می نویسم با خوشحالی اول از خدا تشکر می کنم و بعد از همه بچه ها و دوستانی که مشوقم بودند. 

آرزو می کنم تراوش های ذهن من به ذهن و دل خواننده هایم بنشیند و کسی از خواندنشان پشیمان نشود. اما اگر ناخواسته چنین شد عذرم را بپذیرید و مطمئن باشید به امید سودمند بودن نوشتمشان و نه هیچ انگیزه دیگری. هرچه باشد معتقدم نوشته ای که قرار است در معرض چشم دیگران به نمایش درآید باید خواندنی باشد وگرنه در این دنیایی که از حجم ارتباط های رسانه ای به جنون رسیده است چیزی نیست جز بار تازه ای که بر  دوش ذهن های خسته آدمها سنگینی خواهد کرد. انتظار من از خودم این است که از قماش آن خیاطی نباشم که بدون توجه به نیاز مشتری برای خودش می برد و می دوزد و به کارش دل خوش می کند. هیچ وقت سخنران شدن را دوست نداشته ام چون معمولا در سخنرانی ها یک نفر فقط می گوید و نفر دیگری فقط می شنود اما مشاوره را از آن جهت که حرف های مراجع به همان اندازه مهم و شنیدنی است که حرف های مشاور، همیشه دوست داشته ام. درست است که صفحه وبلاگ جلسه مشاوره نیست و محدودیت هایش هم فراوان است اما انتظارم از شما که حرف هایم را می خوانید این است که من را از نظرات و واکنش هایتان بی خبر نگذارید تا در حد امکان لذت یک ارتباط  دو سویه را بچشیم.